بی قراری های آخر...
بسم رب الجــهاد . . .
سلام
اولین سالگرد آسمانی شدن جهاد است و دیگر هیچ چیز برای گفتن ندارم . . .
بـــرادر آسمانی شدنت مبارک . . .
مادرش میگفت:یک هفته قبل از شهادتش از سوریه به خانه امد ،پنجشنبه شب بود نصف شب دیدم صدای ناله و گریه جهاد می اید رفتم در اتاقش از همان لای در نگاه کردم دیدم جهاد سرسجاده مشغول دعا و گریه است و دارد با امام زمان صحبت میکند .دلم لرزید ولی نخواستم مزاحمش شوم ،وانمود کردم که چیزی ندیدم .
صبح موقعی که جهاد میخواست برود موقع خداحافظی نتوانستم طاقت بیارم از او پرسیدم پسرم دیشب چی میگفتی؟چرا اینقدر بی قراری میکردی؟چیشده؟!جهاد خواست طفره برود برای همین به روی خودش نیاورد و بحث را عوض کرد ،من بخاطره دلهره ای که داشتم اینبار با جدیت بیشتر پرسیدم و سوالاتمو با جدیت تکرار کردم،گفت چیزی نیست مادرمن نماز میخواندم دیگر!
دیدم اینطوری پاسخ داد نخواستم بیشتر از این پافشاری کنم و ادامه بدهم گفتم باشه پسرم!
مرابوسید وبغل کرد و رفت …یکشنبه ظهر فهمیدم ان شب به خداوند و امام زمان چه گفته و بینشان چه گذشته و ان لحن پر التماس برای چه بوده است!
پیرو نوشت:
- از خدا برای خانواده شهید به خصوص مادرشون طلب صبر و آرامش بکنید...
- از سایت شهید جهاد مغنیه حتما بازدید کنید
- عکس از "قاف"
جهت شادی روح شهدای مقاومت و سلامتی مجاهدین جبهه مقاومت صلوات