غریب٬تنهای٬طرد شده ...
دوشنبه, ۲۷ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۲:۳۵ ب.ظ
بـسم الله الرحمن الرحیم
ســلام
پـریشان و نا امـید راهی خیابان ها شدم ... بدون هدف راه میرفتم و حتی سایه خودم هم همراهی ام نمیکرد ... تنهای تنهای تنها ! دلـم گرفته بود و با کوله باری ازغـم ها و درد ها آرامش را در خـیابان هاش هر میجستم...
تابلویی دیدم که روی آن ذکر السلام علیک یا صاحب الزمان نقش بسته بود ... در دلم از او یاری خواستم که همراهم باشد در این تنهایی ها و غــم ها ... که ناگهان مورد هجوم هزاران سوال قرار گرفتم ... من هنگـام تنهایی او همراهش بودم؟ چـرا حـالا که تنها شـدم یاد او افتادم؟ چقدر اشک های او را در اوردم؟! اگر او تنها و غریب است مقصر کیست؟!
وقتی خودم را مـیان خیابان هایی شلوغ تنها مـیدیدم و حــالا که سختی تنهایی را تجربه کرده بودم دلـــم آتش میگرفت ... دلـم آتش گرفت وقتی روایت امــام عــلی(ع) را برای مـهـدی فاطمه دیدم : صَاحِبُ هَذَا الْأَمْرِ الشَّرِیدُ الطَّرِیدُ الْفَرِیدُ الْوَحِیدُ طرد شده ٬آواره ٬تنها و یگانه ... مــا آوره اش کرده ایم و تنها و یگانه راهـایش کرده ایم ... رهــا کردنش به کنــار چقدر عذابش دادیم ...
او ســال هاست هل من ناصر سر میدهد و منتظر آمــدن ماست ... حـالا فکر میکنم میشود همه حـاجت هایت را در یک حـاجت خلاصه کنی و بگویی #مـن ـ فـقط ـ یک ـ حاجـت دارم ... آن هم آمدن پسر فاطمه ...
پی نوشت : دلـــم بـــرای تو گرفته ! ... غریب تنهای طرد شده ...
۹۵/۰۲/۲۷