حاج حسین . . .
بسم الله
اولین باری که دیدمش نمایشگاه رسانه دیجیتال بود
یه نامه نوشته بودم...رفتم جلو دادم به حاجی گفتم حاج اقا اینو بخونید لطفا ، دست کشید رو سرم و گفت چشم عزیزم نمیدونم چی شد یهو بغلش کردم گفتم فدات بشم! این صحنه و این کار از منی که این کلمه رو شاید در طول زندگی جمعا 10 بار اونم کلا برای 3 نفر به کار بردم آن هم به زور واقعا عجیب بود...
امشب دوباره دیدمش ، قرار گذاشته بودیم کهف بریم پیشش بالا بودم گفت حاجی اومده دفتر خوابیده رفتم پایین پشت در اتاق ده دقیقه ای منتظر بودم از در اومد بیرون و بغلم کرد و چهره خندونش مثل همیشه شدیدا آرومم کرد و باز بدون اراده گفتم حاجی فدات بشم! ...
توی تمام لحظه هایی که خسته شدم و کم آوردم وقتی سخنرانی حاج حسین رو شنیدم خجالت کشیدم و دوباره شروع کردم ... صبحت های حاج حسین بود که الان به همون اندازه که به خدا ایمان دارم به این ایمان دارم وسط میدون جنگم ...
پی نوشت : دلم برای نفر دوم از اون سه نفر خیلیییییییی تنگ شده اما چه کنیم انگار زمین و آسمان دست به دست هم داده که این دل آرام نگیرد . . .
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
کاملا بی ربط :
بیا...
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
یاد کامنت های شهدا بخیر😢😢😢