پیرو موعود

مذهبی بسیار است؛باید مذهبی ها را مهدوی کنیم

پیرو موعود

مذهبی بسیار است؛باید مذهبی ها را مهدوی کنیم

پیرو موعود

--=بسم الله الرحمن الرحیم=--
دستنوشته های یک گنهکار پشیمان . . .
جنگ هنوز ادامه دارد . . .
در های شهادت باز باز است . . .
#قرارناالمقاومه
#المقاومه_حتی_الفرج
ما میخواهیم علی اکبر های امام زمانمان باشیم
پیرو موعود
یاحق

۹ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۵ ثبت شده است

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام


حالا ابری چشام...

دیگه دلگیرم از این برو بیا

مثل مرغ قفسی توی زنجیرم از این برو بیا

یه گوشه کز میکنم میدونی سیرم از این برو بیا

توی این غروب غــم

فقط ارومـه دلـم

که یه پاـم بازه به گـلـزار شهیدا همیشه

من این حـال و هـوا

تـوی دل بـرو بیا

واسه من هیچی مثل شهید گـمنام نـمیشه


عکس نوشت : مــزار یادبود شـهیدان جاویدالاثر مدافع حـــرم سیدة زیـنـب (س) حاج رضا فرزانه و حاج اصغر فلاح بیشه

محمد جهاد | مَـأمـولـ |
۲۸ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۶:۲۴ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر
بـسم الله الرحمن الرحیم
ســلام



پـریشان و نا امـید راهی خیابان ها شدم ... بدون هدف راه میرفتم و حتی سایه خودم هم همراهی ام نمیکرد ... تنهای تنهای تنها‌ ! دلـم گرفته بود و با کوله باری ازغـم ها و درد ها آرامش را در خـیابان هاش هر میجستم...

تابلویی دیدم که روی آن ذکر السلام علیک یا صاحب الزمان نقش بسته بود ... در دلم از او یاری خواستم که همراهم باشد در این تنهایی ها و غــم ها ... که ناگهان مورد هجوم هزاران سوال قرار گرفتم ... من هنگـام تنهایی او همراهش بودم؟ چـرا حـالا که تنها شـدم یاد او افتادم؟ چقدر اشک های او را در اوردم؟!‌ اگر او تنها و غریب است مقصر کیست؟!

وقتی خودم را مـیان خیابان هایی شلوغ تنها مـیدیدم و حــالا که سختی تنهایی را تجربه کرده بودم دلـــم آتش میگرفت ... دلـم آتش گرفت وقتی روایت امــام عــلی(ع) را برای مـهـدی فاطمه دیدم : صَاحِبُ هَذَا الْأَمْرِ الشَّرِیدُ الطَّرِیدُ الْفَرِیدُ الْوَحِیدُ طرد شده ٬آواره ٬تنها و یگانه ... مــا آوره اش کرده ایم و تنها و یگانه راهـایش کرده ایم ... رهــا کردنش به کنــار چقدر عذابش دادیم ... 

او ســال هاست هل من ناصر سر میدهد و منتظر آمــدن ماست ... حـالا فکر میکنم میشود همه حـاجت هایت را در یک حـاجت خلاصه کنی و بگویی #مـن ـ فـقط ـ یک ـ حاجـت دارم ... آن هم آمدن پسر فاطمه ...

پی نوشت : دلـــم بـــرای تو گرفته ! ... غریب تنهای طرد شده ...

محمد جهاد | مَـأمـولـ |
۲۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۲:۳۵ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

بسم رب الجهاد ...

سلام

برای یک همسر شهید  . .‌ . 

یک مادر شهید

یک خواهر شهید 

دعــا کنید ... مادر جهاد را میگویم . . .

بعد از همسر و فرزند حالا داغ برادر هم دید


جهت آرامش قلب اسوه صبر مقاومت صلوات


محمد جهاد | مَـأمـولـ |
۲۵ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۰:۱۸ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

بسم رب الحسین (ع)

سلام

برای اولین بار در سرزمین عراق مقابل اولین موکب مسیر از اتوبوس پیاده شدیم ... صدای قدم های عشق را میشنیدم ... به چشم میدیدم مردمی که پشت تریلی ها سوارند و دسته دسته به سمت معشوق می رفتند ... نمی دانم به معجزه ای به نام عشق اعتقاد داری؟... من به چشم دیدم که عشق چه ها که با آدم نمیکند ...

گیج بودم و این همه محبت موکب داران عراقی برایم نامفهوم بود که چشمم به این تابلویی افتاد ... حب الحسین یجمعنا ... جواب تمام سوالاتم را گرفتم

آری... به راستی چه چیزی جز عشق میتوانست این حماسه را رقم بزند ... آن هم عشق حسین(ع) ...

ما پیش آن ها عزت و جایگاه داشتیم چون زائر حسین(ع) بودیم و آنها برای ما عزیز بودند چون خادم حسین (ع) بودند ... عشق شده بود زبان مشترکمان ...


و به راستی که عشق چه معجزه ها میکند ...


پی نوشت : تصویر مربوط به اربعین 94 ... احساس میکنم خیلی حرف های دیگه ای توی این عکس هست که نمیتونم توصیفش کنم...

شادی ارواح طیبه شهدایی که اربعین هم قدم ما توی مسیر عشق قدم زدند و عاقبت کربلایی شدن به خصوص شهید حاج رضا فرزانه صلوات...

#دلتنگی_یعنی_حال_من

محمد جهاد | مَـأمـولـ |
۲۰ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۰:۴۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲ نظر

بسم رب الشهدا


 


دیروز بود که یکی از شهر های شام دوباره صدا به پا کرد٬ خبر ها میگفت بچه های زیادی شهید و اسیر و جانباز شده اند ... دل های زیادی لرزید برای بچه های مدافع حرم سیدة زینب(س)...ولی ما که چیزی جز  زیبایی ندیدیم ... 


شیر بچه های امیر المؤمنین اسیر تکفیری ها نشدند...بچه ها اسیر عشق حضرت زینب(س) شده اند...


اســـیر شدند تا زینب(س) دوباره اسیر نشود ...


محمد جهاد | مَـأمـولـ |
۱۹ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۴:۲۱ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

بسم الله...


باید اندیشید، چاره‌ای کرد و رفت تا انسان در اثر سکون فاسد نشود". مصداق کامل این جمله را که سال‌ها پیش در دفترچه یادداشت ابوی شهید خود خوانده‌ام می‌توان امروز در طول زندگی حسن آقا مشاهده کرد؛ این راهی است که آدم را عاقبت‌به‌خیر می‌کند. در جا نزدن و روبه‌جلو حرکت کردن، این مسیری بود که می‌شد در زندگی عمو حسن مکتب امام صادق علیه السلام (دبیرستان سپاه تهران) به‌وضوح مشاهده کرد.

اگرچه ازلحاظ زمانی شروع به حرکت کردن در این مسیر نسبت به شهدای مکتب با تأخیر انجام شد ولی به‌راستی راهی که حسن آقا در آن قدم گذاشت خیلی سریع و به‌واقع میان‌بر بود، راهی که مهر نوکری و گریه‌کنِ خانه حضرت سیدالشهداء(ع) و هیئت عشاق الحسین(ع) به پیشانی‌اش خورد؛ و حفاظت از جان شریف ولی امر مسلمین که آرزوی خیلی از هم‌سنگرهایش بود نصیب ایشان شد.

رفتن از این دنیا سنت الهی است، زود یا دیر ندای الرحیل بلند خواهد شد ولی نیکنام رفتن و پیشوند شهید بدرقه کردن قسمت هرکسی نخواهد شد. به‌شهادت و گواهی اکثر دوستان این پیشوند به‌انصاف حق ایشان است و البته نشانه‌ای برای بچه‌های مکتب که هنوز شجره طیبه شهادت در مکتب الصادق(ع) زنده است. دبیرستانی که قریب به یک‌صد شهید تقدیم انقلاب کرده است هنوز امید سرخ را در دل بچه‌های خود به‌همراه دارد و این حسن آقا بود که سوار کشتی سرخ سید الشهداء شده است که وسیع‌ترین و سریع‌ترین مرکب برای رسیدن به قرب الی الله است.

خانواده پرامید و استوار ایشان، خانواده‌ایست که با رنگ سرخ شهادت بیگانه نیست؛ و حسینی را تقدیم حسین زهرا کرده است و امشب حسن مهمان حسین است.
متن از یکی دیگه از میوه های شجره طیبه مکتب آقا محمد امین ایمانجانی...

عکس: مزار شهید آقا حسن اکبری
شادی ارواح طیبه شهدا به خصوص شهدای دبیرستان سپاه صلوات
محمد جهاد | مَـأمـولـ |
۱۵ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۰:۳۵ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

بسم رب الحسین(ع)

من ... واژه خوبی است برای کسی که چیزی داشته باشد ... اما کسانی هم هستند که چیزی ندارند اما باز میگویند "من" ...

کسی که بالاتر از خودش را پیدا کند دیگر خبری از خودش نیست ... همه اش میشود او...

من هم زمانی "من" داشتم...

جایی کسی را هم سن و سال خودم دیدم ... از او پرسیدم برادر لباس رزم تن کرده ای عازم کدام میدان نبردی ...گفت : مدافع حر... حرفش را خورد ببخشید حرم مدافع ماست ... فدایی سیده زینبم !

از زندگی اش پرسیدم ... میگفت اوضاع سختی دارند ... پدرش که فوت کرده بود و خودش مرد خانه بود ... وضع مالی بد و... اما میگفت هرچه که باشد از شرایط جنگ بهتر است ... اما چه کنیم ... این حرامی ها کمر به نابودی شیعه بسته اند ... دلم راضی نمیشود خانه بشینم و تماشا کنم ...

هر چه بیشتر از خودش میگفت بیشتر خجالت میکشید تا اینکه پرسید : تو از خودت بگو ...

من ... عه ... راستش ... من ... هیچی ! 

خودم را در مقابل بزرگی و مردانگی اش هیچ میدیدم ... او با آن همه شجاعت و بزرگی ذره ای منیت نداشت ...

اما من...

پیرو نوشت : شادی روح شهدای مظلوم لشگر سرافراز فاطمیون صلوات ...

عکس : یکی از پادگان های آموزشی لشگر فاطمیون




محمد جهاد | مَـأمـولـ |
۱۳ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۱:۴۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر
بسم الله...
سلام

دست من گیر که این دست همان است که من
سال ها از غم حجران تو بر سر زده ام ...
محمد جهاد | مَـأمـولـ |
۰۸ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۴:۰۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

بسم رب الشهدا

درست همان جا که گمان میکنی انتهای وادی مصیبت است٬آغاز مصیبت تازه ای ست٬سخت تر و شکننده تر...

پیکر خونین و بی سر حسین(ع) را روی زمین میبنی که محل رفت و آمد اسبان لشگر کفر است...سوی دیگر کسی را میبنی که انگار گنجی را درون کیسه ای حمل میکند گمان میبری که سر برادر است...آری امروز هر تکه از حسین(ع) را با کیسه هایی پر از طلا خریدارند . . .

سرکه میچرخانی به هر طرف می نگری دانه ای از انار دانه دانه شده حسین(ع) را میبنی...علی اکبر را میگویم که هر تکه اش گوشه ای از دشت افتاده . . .

پریشان مانده ای٬ مانده ای میان دشتی از خون...چشمت به خیمه ها می افتد و به سوی خیمه میروی٬تمام زنان و بچه ها را به سوی خیمه فرامیخوانی ولی انگار پستی و قساوت این قوم پایان ندارد هنوز به خیمه نرسیده ای که صدای سمّ اسبان و هلهه سپاهیان کفر را میشونی که به سوی تنها سرپناهت می تازند.

هنوز صحنه های دست و پا زدن حسین(ع) از مقابل چشمانت میگذرد که ناگاه فریاد های استمداد سکینه هوشیارت میکند ...دخترکی را میبینی که دست به گوش های غرق به خونش گرفته است و فریاد میزند : عمه جان !‌ کمک !

مستأصل مانده ای که سکینه را از دست آن حرامی نجات دهی یا دخترک غرق به خون را ... که مردی را میبنی که گوشواره ی غرق به خون دخترک را با خود میبرد ... هرکس هرچه که میتواند میبرد ... در این میان پاسخ سوالی را گرفتی که چرا هم انگشت نبود هم انگشتر ...!

غارتشان که تمام میشود آتشی شعله ور از کینه و بغض علی(ع) و فاطمه(س) را به خیمه اهل بیت می اندازند ... فریاد میزنی و از بچه ها میخواهی به سمت بیابان فرار کنند٬هرکس به سویی میرود...دامن شعله ور سکینه را میبینی و میگویی عمه جان !‌ ندو! آتش شعله ور میشود! به سویش میروی و با دستانت آتش را خاموش میکنی ...

حالا وقت آن است که بچه ها را از این دشت بلا جمع کنی٬میخواهی از رباب کمک بگیری اما او خود دنبال گهواره اصغر است ... ولی کدام گهواره؟! همه را غارت کرده اند...

بچه ها جمع شده اند ولی گلی از گل های باغ حسین(ع) نیست...به دنبالش میگردی که او را در گودال قتلگاه بی هوش می یابی...انگار آمده بود بابا را سیراب کند اما... بماند ...

همه را جمع کرده و در اَغوش میگیری٬بچه ها میلرزند و گریه امان همه را بریده است.

هوا تاریک میشود انگار تمام امید هایت با رفتن حسین(ع) بر باد رفته است...با قدی خمیده٬مضطر و درمانده خدا را صدا میزنی که زینب(س) را یاری کن...او خود به تنهایی و بدون یاری تو توان تحمل این مصیبت را ندارد.

نوری در دلت روشن میشود و با خود میگویی:زینب(س) نباید بشکنی٬امید همه اهل حرم و شهدا به توست...

اما درست همان جا که گمان میبری پایان مصیبت است٬آغاز مصیبت تازه ای است سخت تر و شکننده تر...! اما تو زینبی(س) !

در همین افکار بودی که ضرب تازیانه یک حرامی کاری کرد که زبان به نفرینش گشودی...سرت را که بالا آوردی سرهای به نیزه شده عزیز ترین عزیزانت را دیدی ... از حسین(ع) تا علـی اصـغر ...

عـلی اصـغر...عمه به قربانت! مردی شده ای برای خودت هم قد بابا و عمو عباس(ع) بر فراز نیزه ها میدرخشی...

نگاه پر معنی و ولایی امام زمانت حسین(ع) ماموریت جدیدی را ابلاغ میکند... سینه سپر و با قامتی رشید بر میخیزی و کاروان آزادگان کربلا را علمداری میکنی ...

شهر به شهر...محله به محله...قدم به قدم...مظلومیت امام زمانت را به گوش مردم میرسانی...

به کاخ یزید که میرسی جلال و عظمت پوشالی اش را به سخره میگری و در جواب طعنه هایش میگویی‌:ولله در کربلا جز نیکی و زیبایی ندیدم...انگار جنگ هنوز پابرجاست و این تویی که رجز میخوانی...زینب(س)...دختر حیدر کرار و صدای تکبیر اهل حرم دوباره بلند میشود ... الله اکبر... ماشاءالله ...لا حول و لا قوه الا بالله

اما این پایان جنگ نیست...نبرد حق و باطل هنوز در جریان است٬امروز هزاران سال است که از مصیبت های عاشورا میگذرد اما درست همان جا که گمان میبری انتهای وادی مصیبت است آغاز مصیبت تازه ای است.

یزیدیان زمان دوباره سودای اسارت تو را در سر دارند و میخواهند انتقام شکست عاشورا را امروز بگیرند ولی فرزندان فاطمه(س) حرمت را در آغوش کشیده اند و لشگری از فداییانت به فرماندهی عباس(ع) مدافع حرمت شده اند٬سر و جان میدهند اما نمی گذارند حتی یک آجر از حرم عمه سادات(س) کم شود.

و درست همین جاست که گمان میبری عشق در رگ هایت جاری شده است و قلبت برای سیده زینب میتپد٬ درست همین جاست که واژه عشق جای مصیبت را میگیرد و زینبیه ورودی وادی عشق میشود و هر کس در آن وارد شود به قافله عشاق پیوسته است.

محمد جهاد | مَـأمـولـ |
۰۴ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۵:۲۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر